وعده عشق
پادشاهی در زمستان به یکی از نگهبانان
گفت :
سردت نیست ؟
گفت :
عادت دارم
گفت : میگویم برایت لباس گرم بیاورند اما فراموش کرد
صبح جنازه نگهبان را دیدند که روی دیوار نوشته بود :
به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا ویران کرد ........
پادشاهی در زمستان به یکی از نگهبانان
گفت :
سردت نیست ؟
گفت :
عادت دارم
گفت : میگویم برایت لباس گرم بیاورند اما فراموش کرد
صبح جنازه نگهبان را دیدند که روی دیوار نوشته بود :
به سرما عادت داشتم اما وعده لباس گرمت مرا ویران کرد ........
هيچکس نـفهميـــــد که « زلـيخـــــــا » مــَـــــــــرد * بـود ....!!
ميــــداني چــــــــــــرا * ؟؟؟
مـــــردانـــگي * ميــخواهـــــد!
مــــــــاندن ، پــاي عشــــــقي که مـُـــدام تـو را پـــس ميــــزنــد.... *.